loading...

گم شده در خیال

بازدید : 359
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24

اول با پاسخنامه‌ای که شیدا از توی این کانال‌ها گیر آورده‌بود چک کردم ۳ تا درس اول رو، بعد توی دینی و عربی سر یه‌سری سوال‌ها همش اینجوری بودم که کااااامان این عمرا این بشه! نکته‌شو داشتیم اصلا! بعد با یکی از بچه‌ها که دینیشو صد زده (تازه این آدم خیلی جدی نگرفته‌بوده آزمون رو درس نمیخوند و تازه دو هفته‌ست داره میخونه از بعد قرنطینه!) ازش خواستم بفرسته جواباشو. بعد با اون چک کردم که خب شد ۶۸ درصد از ۴۴ درصد و این یعنی اشتباه وارد کردم :") درسته بازم بده ولی نه در حد ۴۴! عربی هم فکر کنم ۲ تا غلطم درست باشه چون همون که دینیشو ۱۰۰ زده عربیشو ۸۰ زده و گزینه‌هاش مثل من بود. ۲ تا سوال هم قشنگ کور بودنم توش معلومه و واقعا غیر دوتا سوال که صورتشو نفهمیدم و نزده‌م غلط درسی‌ای نداشتم! اگه اونا درست باشه میشه 60 درصد. بقیه درس‌ها رو هم فعلا چک نکردم. پاسخنامه و تراز هم فکر کنم گذاشتن بعد کنکور بدن -_- الان خوبم واقعا ولی تا وقتی که خانواده حرفشو نزنن!

نمیدونید چقدر باحاله وقتی به کله‌ش دست میزنم که ^__^
بازدید : 377
شنبه 23 اسفند 1398 زمان : 2:46

هی میخوام درس بخونم هی به خودم میگم خب که چی؟ بخونم که چی بشه؟ :/ و از صبح هر چقدر گشتم دنبال جواب این سوال و انگیزه واسه درس خوندن و یا یه ذره علاقه به درس خوندن یافت نشد که نشد! آزمون فردا هم که آنلاینه و هیچ اهمیتی واسه هیشکی اللخصوص خودم نداره. به اونجایی رسیدم که دلم نمیخواد یه کلمه هم درس بخونم. البته تمام این‌ها با حس عذاب وجدان و ندای بی‌اعصابیه که پس ذهنم میگه باشه نخون ولی دو روز دیگه پشیمون میشی و له میشی از حجم کارهایی که نکردی!

PDF کتاب های درسی کلاس سوم ابتدایی
بازدید : 452
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 3:17

من امشب عمیقا حس کردم که این کار رو دوست دارم! دوست دارم از صبح تا شب و از شب تا صبح برم اینور و اونور و خودمو به آب و آتیش بزنم تا به آدم‌ها کمک کنم. دوست دارم از صبح تا شب به حرف آدم‌ها گوش بدم و تهش دنبال راه‌حل برای مشکلاتشون باشم. دوست دارم شده حتی یه گرم از سنگینی بار روی دوش آدم‌ها کم کنم. این حس که یه عده امیدشون بعد خدا به من باشه تا بتونم کمکشون کنم و زندگیشونو نجات بدم، تمام وجودمو از شعف پر میکنه. فکر کن یه زندانی منتظر اعدام، هر روز منتظر منه تا برم بهش خبر بدم که بالاخره خانواده مقتول رضایت دادن. یا یه بچه‌ی کار چشم امیدش به منه تا بتونم از دست اون آدم رذلی که میفرستتش تو خیابونا واسه کار و شب همه‌ی پولشو میگیره نجاتش بدم و براش یه سر پناه امن جور کنم. یه مدرسه و کیف و کتاب جور کنم که بتونه مثل بقیه درس بخونه. یا یه دختری که بهش تجاوز شده و باباش معتاده و خمار، شنونده‌ی حرفاش باشم و ذره‌ای تسکین روحش و بتونم کاری کنم درسشو بخونه و یه کار شرافتمندانه داشته‌باشه و حقشو از اون آدم متجاوز و کثافت بگیرم. یا یه زنی که پسرش مریضه و شوهرشو از دست داده و درآمدش از قالی بافتنه بتونم کمکش کنم تا خرج داروهای بچه‌شو بده. یا آخر هر هفته برم پیش بچه‌ها توی شیرخوارگاه‌ها و کلی چیزای خفن براشون ببرم و کلی باهاشون بازی کنم و حرف بزنم و کمکشون کنم تا زندگیشون قشنگ‌تر باشه و آدم‌های مهربون‌تری بشن. یا به یه مادر کمک کنم و با پسر ناخلفش صحبت کنم تا بیخیال کیف قاپی بشه و بره کمپ ترک کنه. یا هر چهارشنبه برم تیمارستان و با آدم‌های اونجا کلی رفیق باشم و کلی حرف بزنیم و بازی کنیم و مدیر تیمارستان رو اذیت کنیم و بخندیم :))) یا.. خیلی میتونم براتون مثال بزنم. اما فکر نمیکنم بشه. حداقل حالا حالاها نمیشه. من آدمی‌نیستم که بذارم خانواده تا ته عمر ساپورتم کنن و ترجیح میدم دستم تو جیب خودم باشه و برای اینکه دستم تو جیب خودم باشه نمیتونم به این کارها برسم. چون باید کار کنم و پول درارم. چون باید برم رشته‌ای و شغلی که درآمد داشته‌باشه. نهایت شاید توی ۳۰ سالگی در بهترین حالت اونقدری درآمد داشته‌باشم و پس‌انداز که بتونم با خیال راحت به این کارها برسم. ولی امیدوارم بتونم، چون خیلی وقت‌ها حس میکنم..

روی شست دست چپم ماه گرفتگی دارم، چطور به خواستگارم بگم؟!
بازدید : 228
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 5:32

1. حال خوب رو که نوشتم امشب برات. غیر اونم که دلخوشیمون شده یه‌سری خل‌بازی دبیرهامون =)) میخواست فیلم بگیره بفرسته، میگه وایسید خوشگل کنم :)))))) به اون یکی میگم خیلی ممنون. میگه بزرگوارید :/ :)))) یکی از بچه‌ها بعد اون بزرگوار سیوم کرده =)))) یا اون یکی که وویس داده با بغض تو گلوش میگه بچه‌ها من خیلی ناراحتم.. آخه کفش نو خریده‌بودم، میخواستم بیام ببینید :| =))))) اینا بخش کوچکی از خل‌بازیاشونه که دیشب برای آبان کامنت کردم. :)))

کرونا خیلی هم بد نبوده!!!!
بازدید : 683
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 5:31

فکر کنم واقعا خیلی عجیبم.. واقعا در برابر اتفاقاتی که داره میفته دور و برم ذره‌ای احساس ندارم و پوتیتووار دارم زندگی خودمو میکنم. تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که ۱۲ ساعتم رو مفید پر کنم و درسمو قشنگ بخونم. اصلا حتی نمیدونم تا الان چند نفر مریض شدن و چند نفر مردن و چه اتفاقات دیگه‌ای داره میفته. نمیدونم خوبه یا نه ولی حداقل اینه مثل آبان و دی حواسم پرت نیست و تمرکزم روی درسمه نه چیزهایی که فقط میتونم براشون غصه بخورم.

آزمون خودارزیابی انرژی و تبدیل های آن علوم هفتم - فصل هشتم
بازدید : 289
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 10:12

بیا بنویسیم از احساساتمون تو این روزا راستش دلم میخواد گریه کنم اونم خیلی زیاد برای تمام نعمت‌هایی که تو این ۱۸سال عمرم ازش غافل بودم دلم میخواد گریه کنم از غصه از اینکه بهم رحم نمیکنیم اینکه هم‌دیگه رو دوست نداریم اینکه غیبت میکنیم احتکار میکنیم گرون‌فروشی میکنیم به‌جون هم افتادیم اما نمی‌دونیم که فایده نداره تو این روزا فقط باید بشینیم فکر کنیم اینکه چی‌شد به اینجا رسیدیم با‌جایی که حتی تو مریضی و مشکلات هم طرف هم نیستیم اینکه به این درجه از بدبختی و بیچارگی رسیدیم که سلامتی و زندگی هم‌دیگه برامون بی‌ارزش شده و مهم نیست چرا اینطوری شد چرا چرا انقدر بد زندگی کردیم که تو این شرایط باید حسرت خیلی چیزهارو بخوریم حسرت اینکه با خانوادمون بریم یه خرید عید ساده حسرت اینکه چرا قبل از این به فکر خدا نبودیم و هنوزم خیلیامون حالیمون نشده فقط باید از خودش بخوایم

من روحم به تو متعلق نیست

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 95
  • بازدید کننده امروز : 91
  • باردید دیروز : 121
  • بازدید کننده دیروز : 26
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 226
  • بازدید ماه : 986
  • بازدید سال : 10248
  • بازدید کلی : 24737
  • کدهای اختصاصی